زندگی

مطلب هاى خواندنى

زندگی

مطلب هاى خواندنى


  مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.

اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع

 کن.
هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون

 در واقع نمی دانی.

یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال

 است.

هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می

 داند.

از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده

 بهینه از حیات همین است.

در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای قضاوت نکن.

وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و

 بگو:  "برای چه می خواهید بدانید؟"

هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.

هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.

 وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و

 صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت

 خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.

 هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.

 راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.

 هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.

 شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.

 سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "    

 هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی

 خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.

 چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است

 و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.

 وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.

 هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.

 وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در

 میدان شهر است انتخاب کن.

در حمام آواز بخوان.

در روز تولدت درختی بکار.

طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند،

 به یاد تو بیفتند.

بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن

 تلاش می کنند

ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.

هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.

شیر کم چرب بنوش.

هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید

 خواهی کرد.

فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.

 


دریاچه میانشه که دریاچه چورت هم نامیده می‌شود در فاصله ۱۰

 کیلومتری روستای چورت حد فاصل ساری تا کیاسر در استان

 مازندران ایران قرار دارد.

دریاچه میانشه در ۳۵۰ کیلومتری تهران و در جنگل‌های بکر

 چورت در بخش چهاردانگه شهرستان ساری واقع در ۸۰

 کیلومتری جنوب ساری واقع است. وسعت این دریاچه حدود ۲٫۵

 هکتار است. این دریاچه به دلیل نزدیکی به روستای چورت،

 دریاچه چورت هم نامیده می‌شود.

این دریاچه حدود دهه ۱۳۰۰ خورشیدی بر اثر زمین‌لرزه و رانش

 زمین و در پی آن بسته شدن مسیر آب چشمه‌ای که در کنار

 دریاچه قرار دارد، بوجود آمده‌است. هنگام کاهش آب، پدیدار شدن

 باقیمانده درخت‌هایی که در محل پیدایش دریاچه بوده‌اند منظره

 ویژه‌ای را ایجاد می‌کند. این دریاچه در شکاف دره‌ای با شیب

 زیاد قرار گرفته و دور تا دور دریاچه را پوشش‌های جنگلی بکر

 و درختان قدیمی در بر گرفته‌است. شکل هندسی دریاچه به شکل

 بیضی کشیده بوده و ژرفای آن با توجه به میزان بارش‌های فصلی

 متغیر است. ماهی‌های موجود در دریاچه توسط افراد محلی به

 دریاچه انداخته شده‌است.

این دریاچه در نزدیکی منطقه طبیعی حوضچه‌سار پله‌ای باداب

 سورت قرار دارد. عکسهای فارس از این دریاچه زیبا در پائیز را

 مشاهده می کنید.
Hamtaraneh.com
Hamtaraneh.com
Hamtaraneh.com
Hamtaraneh.com

وفا داری زنانه و حماقت مردانه


  • روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی
  • جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم رابه آن دنیا
  • ببرم. او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.
  • زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را واداع کرد. وقتی
  • ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را
  • ببندند و ان را در قبر بگذارند، ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت
  • >شوهر مرحومم عمل کنم. بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.دوستان آن
  • مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعاحماقت کردی و به
  • وصیت آن مرحوم عمل کردی؟زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم
  • از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.
  • البته من تمامی دارایی هایش را فروختم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره
  • کردم. درمقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم،
  • تااگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند



مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.

وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟

دختر گفت: می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!